روشنا. [ رَ ش َ ] (اِ مرکب ) نور. روشنایی . (اشتنگاس ). نور و فروغ و شعاع . (ناظم الاطباء). روشنایی . فروغ . (فرهنگ فارسی معین )
: خداوند این علت ، روشنا و آفتاب کمتر تواند دید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). باشد که مردم پیوسته اندر روشنا و صحرا باشد و زمستان که برف آید نظر او پیوسته بر برف باشد بدین سبب بصر او ضعیف شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || شکوه . جلال . درخشندگی . (اشتنگاس ). جلال و تابش . (ناظم الاطباء). || سنگ مرقشت را گویند و آنرا سرمه کنند. (فرهنگ شعوری ) (ناظم الاطباء). حجرالنور. (از اشتنگاس ) (ناظم الاطباء). نام قسمی سرمه . (یادداشت مؤلف )
: سرمه ٔ روشنا و شیاف مرارات کشیدن سود دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
از خیال ماه رویت خانه ٔ دل روشنا
خاک راهت میکند عالم بدیده روشنا.
ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ).