روشن گردیدن . [ رَ
/ رُو ش َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روشن شدن . نورانی شدن . پرنور گشتن . ازدهار. (از یادداشت مؤلف ). ضواء. ضوء. (منتهی الارب ).
-
دیده روشن گشتن (گردیدن ) ؛ شادمان شدن : دریغ آمدم که دیده ٔ قاصد به جمال تو روشن گردد. (یادداشت مؤلف ).
|| آشکار شدن . واضح شدن . روشن شدن
: کار ایشان است زآنسوی پری
گرددت روشن چه جویی رهبری .
مولوی .
روشنت گردد این حدیث چو روز
گر چو سعدی شبی بپیمایی .
سعدی .
و رجوع به روشن شدن شود.