رو نهادن . [ ن ِ
/ ن َ دَ ] (مص مرکب ) روگذاشتن . قرار دادن چهره روی چیزی . گذاشتن رخسار. || رو کردن . روی آوردن . متوجه شدن و به سویی عزیمت کردن . به سویی حرکت کردن
: کسری پسر سالار بود... هرکجا رو نهادی کس نیارستی پیش او ایستادن . (قصص الانبیاء ص
225).
بگفت و درآمد کک کوهزاد
چو نر اژدها سوی او رو نهاد.
(کک کوهزاد).
سوی هندستان اصلی رو نهاد
بعد شدت از فرج دل گشته شاد.
مولوی .
هرکه دارد حسن خود را بر مراد
صد قضای بد سوی او رو نهاد.
مولوی .
بوسه دادندی بدان نام شریف
رو نهادندی بدان وصف لطیف .
مولوی .
زنجیردر گردن شیخ کرده رو بشهر نهادند.
(گلستان ).
رجوع به روی نهادن شود.