اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رؤی

نویسه گردانی: RWY
رؤی . [ رُءْی ْ ] (ع اِ) نیک تاریکی . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
روی عنصری است شیمیایی با علامت اختصاری Zn و عدد اتمی ۳۰ . روی فلزی است به رنگ سفید متمایل به آبی که بر اثر رطوبت هوا تیره رنگ می‌شود و در حین احتراق...
کف روی. [کَ رَ]. (حاصل مصدر). طَرّاری، کف رفتن. عیّاری و طراری. عمل کسی که کف می رود. عمل آنکه هنگام تبدیل پول کسی پول وی را کم دهد.
لوح روی . [ ل َ / لُو ] (ص مرکب ) دارای رخساری چون لوح : تیزچشم ، آهن جگر، فولاددل ، کیمخت لب سیم دندان ، چاه بینی ، ناوه کام و لوح روی .منوچهری...
یک روی . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یک رو. دارای یک روی . (ناظم الاطباء). مقابل دوروی . یک رویه : باغی است بدین زینت آراسته از گل یک سو گل دو...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
خرس روی . [ خ ِ ] (ص مرکب ) آنکه صورتش چون صورت خرس است . زشت صورت . کریه الوجه : خرسر و خرس روی و سگ سیرت خر گرفته بکول خیک شراب .سوزنی .
خرم روی . [خ ُرْ رَ روی ْ ] (ص مرکب ) خوشروی . بشاش : غلام روی آن ماهم کز او گشتم خوش و خرم که خوش لب عذرخواهی بود و خرم روی دلخواهی .امیر...
خوش روی . [ خوَش ْ / خُش ْ رَ ] (حامص مرکب ) خوش رفتاری . نیکوروی . نیکوروشی . خوش روشی : هنوزم کهن سرو دارد نوی همان نقره خنگم کند خوشروی .نظامی...
روشن روی . [ رَ / رُو ش َ ] (ص مرکب ) وَضی ٔ. نیکوروی . (زمخشری ). روشن . تابان . درخشان . (از یادداشت مؤلف ) : به صبح چیست ؟ به صبح آفتاب روش...
روی بروی . [ ب ِ ] (ق مرکب ) روباروی . روبرو. مقابل . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۸ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.