اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

روی

نویسه گردانی: RWY
روی . [ رَ وی ی / رَ ] (ع اِ) حرف قافیه ٔ شعر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام اصلی قافیه که مدار قافیه بر آن است وآن در اصل به تشدید یاء است اما در فارسی به تخفیف خوانند. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). آخرین حرف اصلی قافیه را که در آخر همه ٔ ابیات تکرار شود، مانند: حرف «ر» در قافیه ٔ «مدار و غدار» و حرف «ز» در «آغاز و آواز» و حرف «ل » در «دل » و «محمل » در ابیات زیر:
یار ناپدیدار دوست مدار
دوستی را نشاید این غدار.
ای بر احدیتت ز آغاز
خلق ازل و ابد هم آواز.
غمت در نهانخانه ٔ دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند.
روی ظاهراً مأخوذ از رِوا است به معنی رسنی که بدان بار شتر بندند پس چون بنای جمله ٔ ابیات اشعار بر این حرف است همچنان است که گویی جمله ٔ ابیات بر این حرف بسته می شود. آن را به رواء شتر ماننده کرده اند :
قافیه در اصل یک حرف است و هشت آن را تبع
چار پیش و چار پس این نقطه آنها دایره
حرف تأسیس و دخیل و ردف و قید آنگه روی
بعد از آن وصل و خروج است و مزید و نایره .

(از المعجم ).


|| (ص ، اِ) دنباله رو. عقب درآینده :
جهد کن تا مست نورانی شوی
تا حدیثش را شود نورش روی .

مولوی .


صدهزاران همچنین در جادوی
بوده است و او نبوده چون روی .

مولوی .


چون حیات از حق بگیری ای روی
بس غنی گردی ز گل در دل روی .

مولوی .


|| آب بسیار و شیرین و سیراب کننده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شرب تمام ، یقال : شربت شرباً رویاً. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || سیراب و تازه :
سوی دشت از دشت نکته بشنوی
سوی باغ آیی شود نخلت روی .

مولوی .


|| ابر بزرگ قطره ٔ سخت بار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مخفف راوی . (فرهنگ فارسی معین ) :
نام هر چیزی چنانکه هست آن
از صحیفه ٔ دل روی گشتش زبان .

مولوی .


|| (اصطلاح عرفان ) نزد صوفیه تجلیات را گویند از معانی نوری و صوری و به ذوقی منتهی گردد و هوالبقاء باﷲ. و در کشف اللغات گوید: روی در اصطلاح صوفیان عبارت است از انوار ایمان و فتح ابواب عرفان و رفع حجب از جمال حقیقت . شیخ جمالی فرموده اند که روی عبارت از وجه حقیقی است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
کف روی. [کَ رَ]. (حاصل مصدر). طَرّاری، کف رفتن. عیّاری و طراری. عمل کسی که کف می رود. عمل آنکه هنگام تبدیل پول کسی پول وی را کم دهد.
یک روی . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یک رو. دارای یک روی . (ناظم الاطباء). مقابل دوروی . یک رویه : باغی است بدین زینت آراسته از گل یک سو گل دو...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
لوح روی . [ ل َ / لُو ] (ص مرکب ) دارای رخساری چون لوح : تیزچشم ، آهن جگر، فولاددل ، کیمخت لب سیم دندان ، چاه بینی ، ناوه کام و لوح روی .منوچهری...
نیک روی . (ص مرکب ) نیک رو. رجوع به نیک رو شود : ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین...
نیم روی . (اِ مرکب ) نیم رو. نیمه ای از صورت و رخساره . نیم رخ . یک طرف صورت .- نیم روی بر خاک نهادن ؛ نیم رو خاکی کردن . گونه بر خاک سائیدن...
واک روی. الف. (واک رَوی) این عبارت که از دو واژۀ نامتجانس «واک»، که همان واژۀ انگلیسی «walk» بمعنی «راه رفتن»، و «رَوی»، از مصدر «رفتن»، ساخته شده، می...
تند روی. {تُ}. (ص.). تر رُخساره، کنایه از ناخوش و بی دل و دماغ. پژمالو ،افسرده. غناک. غَمَنده. مصیبت دیده،اندوهناک. ماتم زده. بی رونق.ورشکست شده، ////...
تنک روی . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی است که به اندک مبالغه از شرم سخن قبول کند و آن را کم روی نیز خوانند. (انجمن آرا). ...
تنگ روی . [ ت َ ] (ص مرکب ) کسی که به اندک مبالغه از شرم سخن قبول کند. (فرهنگ رشیدی ). کنایه از شخصی است که به اندک مبالغه مطلب بزرگ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۸ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.