اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

روی

نویسه گردانی: RWY
روی . [ رِ وا ] (ع مص ) رَی ّ. ری ّ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به رَی ّ و ری ّ شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸۰ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۴ ثانیه
روی نما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (اِ مرکب )روی نمای . رونما. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هدیه ای که در دیدار نخستین روی عروس بر او دهند : باز و جز با...
روی داد.(ن مف مرکب ، اِ مرکب ) مخفف روی داده . بیان کار و کردار. سرگذشت و اتفاق و عارضه و سانحه و حادثه . (ناظم الاطباء). ماجرا. (ناظم الاطبا...
روی زرد. [ زَ ] (ص مرکب ) زردروی . (یادداشت مؤلف ). ترسان . بیمناک . کنایه از پریشان و زار و ناتوان است : من از بینوایی نیم روی زردغم بینوا...
روی دست . [ دَ ] (اِ مرکب ) مقابل پشت دست . بردست .- متاع روی دست ؛ متاع حقیر و خواری که در مکانی بیرون از دکان می گذارند و متاعی که در ک...
روی زردی . [ زَ ] (حامص مرکب ) خجالت . شرمساری . شرمندگی . (ناظم الاطباء). حالت و صفت روی زرد. زردرویی .
روی داده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) حادثه و اتفاق . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به روی داد شود.
روی داری . (حامص مرکب ) التفات و تکریم . || معاونت و یاری . (ناظم الاطباء).
روی سخته . [ س َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) روسخته و انتیمون . (ناظم الاطباء). رجوع به روسخته و انتیمون شود.
روی شناس . [ ش ِ ] (ن مف مرکب ) مشهور و معروف و محترم . (ناظم الاطباء). روشناس . معروف و مشهور. (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به روشناس شود. || آش...
روی شویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) روی شوی . روشو. نوعی از سفیدآب که با آن صورت را می شویند. (ناظم الاطباء). رجوع به روشو و روشور شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۱۸ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.