روی
نویسه گردانی:
RWY
روی . [ رِ وا ](ع ص ) آب بسیار و سیراب کننده . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
روی گردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) کسی که از کاری اعراض کند و از آن روی تابد. (ناظم الاطباء). مُعرِض . (یادداشت مؤلف ). متماری . (منتهی الارب )...
روی شناسی . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) روشناسی . صفت و حالت روی شناس .(یادداشت مؤلف ). رجوع به روشناسی و روی شناس شود.
روی گشاده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه چهره اش بی حجاب باشد. (فرهنگ فارسی معین ). طلق الوجه . برهنه روی . (یادداشت مؤلف ) : روی گشاده ا...
روی دادن .[ دَ ] (مص مرکب ) اتفاق افتادن . حادث شدن . رخ دادن .پیش آمدن . (یادداشت مؤلف ). || گستاخ کردن . اجازه و امکان گستاخی به کسی ...
روی دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) صلاح دیدن . مصلحت دیدن . مناسب دانستن . ممکن دیدن . (از یادداشت مؤلف ) : مرا گفت بشتاب با او بگوی که گر زا...
رفت و روی . [ رُ ت ُ ] (مص مرخم ، اِ مرکب ) یا رفت و رو. رفت و روب . (فرهنگ فارسی معین ) : سه چیز به شما میراث گذاشتیم رفت و روی و شست و...
روی اندوده . [ اَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اندوده به روی . به روی انداییده . رجوع به روی اندود شود.
روی پوشیده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زن مستور. مخدره . (فرهنگ فارسی معین ).
روی آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) متوجه شدن . توجه کردن . (ناظم الاطباء). اقبال . رو کردن . حرکت کردن به . (یادداشت مؤلف ) : یکایک پذیرفت گف...
پوشیده روی . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پوشیده رو. روی پنهان کرده . نقاب دار. محجوب . روی نهفته . پوشیده رخ : بسان زنان مرد پوشیده روی هم...