روی دادن .[ دَ ] (مص مرکب ) اتفاق افتادن . حادث شدن . رخ دادن .پیش آمدن . (یادداشت مؤلف ). || گستاخ کردن . اجازه و امکان گستاخی به کسی دادن . رو دادن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به رو دادن شود. || روی آوردن . آمدن به سویی . (از یادداشت مؤلف )
: دشمن انبوه تر روی بدیشان داد و بیم بود که همگان تباه شوند. (تاریخ بیهقی ص
352). در باب لشکر پایمردیها کردی تا جمله روی بدو دادند. (تاریخ بیهقی ).
سوی شاه با سام می داد روی
چو آگاه شد زو کی نامجوی .
اسدی .
بشد تافته دل یل رزمجوی
سوی رهزنان رزم را داد روی .
اسدی .
رسیدند پیلان از آن جنگجوی
سوی لشکر خویش دادند روی .
اسدی .