رویینه تن . [ ن َ
/ ن ِ ت َ ] (ص مرکب ) که تن از روی دارد.برنجی بدن . برنجین . (فرهنگ لغات ولف ). کنایه از نیرومند و آنکه دارای تنی سخت و استوار است
: حکیمان رومی شدند انجمن
یکی گفت کای پیل رویینه تن .
فردوسی .
برون رفت رویین رویینه تن
ابا ده هزار از یلان ختن .
فردوسی .
همه پشت پیلان رویینه تن
پر از ناوک انداز و آتش فکن .
اسدی .
|| (اِ مرکب ) معده . (ناظم الاطباء) (از برهان ). رویین تن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معده و رویین تن شود. || (اِخ ) لقب اسفندیار. (ناظم الاطباء). همان رویین تن لقب اسفندیار است . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری )
: اینکه در شهنامه ها آورده اند
رستم و رویینه تن اسفندیار.
سعدی .
رجوع به رویین تن شود.