ره آورد. [ رَه ْ وَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) راه آورد. سوغات و ارمغان و هر چیزی که چون شخصی از جایی بیایدبرای کسی بیاورد اگر چه چند بیت از نظم و نثر باشد.(ناظم الاطباء) (از برهان ). کنایه از چیزی است که چون کسی از جایی آید به طریق تحفه آورد و سوغات نیز گویند. (انجمن آرا) (از غیاث اللغات ). راه آورد. عراضه . سوقات . سوغاتی . سوقاتی . لهنه . ارمغان . هدیه که مسافرآورد از سفر. نورهان . (یادداشت مؤلف )
: به هشتم ره آورد پیش آورید
همان هدیه ها سربسر چون سزید.
فردوسی .
چو می دانی کزین جا رهگذاری
ره آوردت ببین تا خود چه داری .
ناصرخسرو.
کار روزی چو روز دان بدرست
که ره آوردروز روزی تست .
سنایی .
گفتم آن مرد را که بهر دلت
نپذیرم یکی ره آوردی .
خاقانی .
اخوان که ز ره آیند آرند ره آوردی
این قطعه ره آورد است از بهر دل اخوان .
خاقانی .
شد پرستنده سوی بانوی خویش
وان ره آورد را نهاد به پیش .
نظامی .
کنون کآمد از آسمان بر زمین
ره آوردش آن بود و ره بردش این .
نظامی .
چون سفر کردم مرا راه آزمود
زین سفر کردن ره آوردم چه بود.
مولوی .
رجوع به راه آورد شود.