اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رها

نویسه گردانی: RHA
رها. [ رَ ] (نف ) ۞ خلاص . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). جدا. آزاد :
ز شادی مبادا دل او رها
شدم من ز غم در دم اژدها.

فردوسی .


رها نیست از مرگ پران عقاب
چو در بیشه شیر و چو ماهی در آب .

فردوسی .


رها نیست از چنگ و منقار مرگ
سرپشه و مور تا پیل و کرگ .

فردوسی .


بیخرد گرچه رها باشد در بند بود
با خرد گرچه بود بسته چنان دان که رهاست .

ناصرخسرو.


|| رهایی . (از آنندراج ) :
به هر خیر دوجهانی امید دار
گر از بند آزت امید رهاست .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 74).


|| آزاد. (ناظم الاطباء). رهیده . رسته . مقابل گرفتار و با لفظ کردن و شدن مستعمل . (آنندراج ). نجات یافته . خلاص شده (از قید و بند). (فرهنگ فارسی معین ). خلاص شده . آزادشده . (از ناظم الاطباء). مستخلص . یله . طالق . مُطْلَق . از رستن یا رهیدن . رسته . رهیده . (از یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
جانب کسی رها کردن . [ ن ِ ب ِ ک َ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترک حمایت او کردن . رعایت وی نکردن . و رجوع به جانب شود.
کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آید رها کن حرف بشمرده که حرف بی شمار آمد. 1- دوست گرامی در واژه نامه وآزه را مدخل نهاده و معنی می کنند نه بیت کامل...
رحا. [ رَ ] (ع اِ) رَحی ̍. سنگ آسیا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) : همیشه تا فلک آبگون همی گرددگهی بسان رحا گه ...
رحا. [ رَ ] (اِخ ) کوهی است میان کاظمه و سیدان . رجوع به معجم البلدان شود.
رحا. [ رَ ] (اِخ ) ابوسعید. پیشوای فرقه ای از مانویه و اومانیان . رجوع به ابوسعید شود.
رحاء. [ رَ ] (ع اِ) لغتی است در رَحی ̍. ج ، ارحیة. (منتهی الارب ). مهتر. رحاءالقوم ؛ مهتر ایشان . (مهذب الاسماء). || پاره ٔ زمین گرد. || گله...
رحاء. [ رَح ْ حا ] (ع ص ) زن فراخ کف پا که همه بزمین برسد. (آنندراج ). مؤنث اَرَح ّ. (منتهی الارب ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.