اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رهاء

نویسه گردانی: RHAʼ
رهاء. [ رُ ] (اِخ ) ابن بلندی بن مالک بن وعرّ، بانی شهر رهاء در جزیره . (از معجم البلدان ). رجوع به رهاء (شهری است ...) شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
رُها (یونانی: Ἔδεσσα اِدِسا، آرامی: Riha یا Urhāy، ارمنی: Urhai، عربی: الرها) شهری باستانی (پولیس) شهری تاریخی از عصر آشوریان باستان بوده، واقع در شما...
رهاrahā معنی آزاد؛ یله؛ بی‌قیدوبند. ⟨ رها شدن: (مصدر لازم) آزاد شدن؛ نجات یافتن از قیدوبند. ⟨ رها کردن: (مصدر متعدی) آزاد کردن؛ ول کردن. مترادف ۱. آزا...
رحا. [ رَ ] (ع اِ) رَحی ̍. سنگ آسیا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) : همیشه تا فلک آبگون همی گرددگهی بسان رحا گه ...
رحا. [ رَ ] (اِخ ) کوهی است میان کاظمه و سیدان . رجوع به معجم البلدان شود.
رحا. [ رَ ] (اِخ ) ابوسعید. پیشوای فرقه ای از مانویه و اومانیان . رجوع به ابوسعید شود.
رها شدن . [ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نجات یافتن . خلاص گشتن (از قید و بند). (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ). آزاد شدن . یله گشتن . (یادداشت...
رها کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آزاد کردن . خلاص کردن . نجات دادن . واکردن . (ناظم الاطباء) : به دو بوسه رها کن این دل از گرم و خباک تا ...
رها گشتن . [ رَگ َ ت َ ] (مص مرکب ) رها گردیدن . خلاص شدن . رهایی یافتن . (یادداشت مؤلف ). ول گشتن . آزاد شدن : که پیل سفید سپهبد ز بندرها گش...
رها آمدن . [ رَ م َ دَ ] (مص مرکب ) رها شدن . خلاص شدن . (یادداشت مؤلف ) : بدان تا جهان از بد اژدهابه فرمان و گرز من آید رها. فردوسی .مگر زند...
رها جستن . [ رَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) رهایی جستن . خلاصی خواستن : چو تنگ اندر آمد برش اژدهاهمی جست مرد جوان زو رها. فردوسی .گر نشد غره بدین ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.