ره انجام . [ رَه ْ اَ ] (اِ مرکب ) زاد و راحله و اسباب سفر از مرکب و مال سواری و جز آن . (ناظم الاطباء) (از برهان )
: به منزل رسانده ره انجام را
گرو برده هم صبح و هم شام را.
نظامی .
|| مرکب و مال سواری . (ناظم الاطباء). مرکب . (غیاث اللغات ). بعضی گویند به معنی مرکب است مطلق ، چه ، معنی انجام به نهایت رساننده و به آخرآورنده است و مرکب راه را به نهایت می رساند پس این معنی بهتر باشد. (برهان ). || پیک و قاصد. (ناظم الاطباء) (از برهان ). قاصد چرا که راه را به انجام می رساند. (غیاث اللغات ). || (ص مرکب ) تیزرفتار. تیزپا. که بسرعت ره درنوردد
: دگر ره گفت با رخش ره انجام
نهی رخشا همی بر چشم من گام .
(ویس و رامین ).
بیار آن بادپای کوه پیکر
زمین کوب و ره انجام و تکاور.
مسعودسعد.
آباد برآن باره ٔ میمون همایون
خوشگام چو یحموم و ره انجام چو دلدل .
عبدالواسع جبلی .
|| اسب تیزرفتار. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات )
: برفت از پیشم و پیش من آورد
بیابان بر، ره انجامی مشمر.
منوچهری .
ره انجام دل اندر خرمی دار
که روز خرمی این دیار است .
مسعودسعد.
از پشت ره انجام ببینند که شه را
پیروزی و تأیید و ظفر بر سر راه است .
سوزنی .
برآورد از افکندنش کام خویش
سپردش به نعل ره انجام خویش .
نظامی .
ره انجام را زیر زین رام کرد
چو انجم درآن ره کم آرام کرد.
نظامی .
تنوری چنین گرم دربندمان
ره انجام را گرم تر کن عنان .
نظامی .
-
ره انجام روحانی ؛ براق . مرکب سواری شب معراج آن حضرت (ص ). (از برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). کنایه از براق حضرت رسول (ص ). (انجمن آرا).
- || نفس مطمئنه . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج )
: ره انجام روحانی او دادمان
ره آورد عرش او فرستادمان .
نظامی .