ره دادن . [ رَه ْ دَ ] (مص مرکب ) راه دادن . اجازه دادن . (یادداشت مؤلف ). بار دادن . اجازه ٔ ورود و وصول دادن . به حضور پذیرفتن
: شکر خدای را که سوی علم و دین خویش
ره داد سوی رحمت و بگشاد در مرا.
ناصرخسرو.
صورت بد را چو در دل ره دهند
از ندامت آخرش هم ده دهند.
مولوی .
حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو
با همه سعی اگر به خود ره ندهد چه حاصلم .
سعدی .
ما را که ره دهد به سراپرده ٔ وصال
ای باد صبحدم خبری بر به ساحتش .
سعدی .
رجوع به راه دادن در همه ٔ معانی شود.