ره داشتن . [ رَه ْ ت َ ] (مص مرکب ) راه داشتن . اجازه داشتن . اجازه ٔ ورود داشتن
: مرغ با بام تو ره دارد و من بر سرکوی
حبذا مرغ که آخر پروبالی دارد.
سعدی .
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندارم
تو می روی به سلامت سلام من برسانی .
سعدی .
|| انتظار بردن . (از غیاث اللغات ) (از مجموعه ٔ مترادفات ص
343).
رجوع به راه داشتن در همه ٔمعانی شود.