ره نشین . [ رَه ْ ن ِ ] (نف مرکب ) گدای سر راه . (از آنندراج ) (از برهان ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء)
: ای به درگاه تو قصه برسان صاحب رای
ره نشین سرکوی کرمت حاتم طی .
انوری (از انجمن آرا).
به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را
که صدر مجلس عشرت گدای ره نشین دارد.
حافظ.
صاحب غیاث اللغات این ترکیب را بکار برده است :طبیب ره نشین . || مردم غریب بی خانمان . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ). || مسافر و قاصدی که پیوسته در راه باشد. || دزد قطاع الطریق . || باج ستان . (ناظم الاطباء)(برهان ). رجوع به راه نشین در همه ٔ معانی شود.