ره نمودن . [ رَه ْ ن ُ
/ ن ِ
/ ن َ دَ] (مص مرکب ) راه نمودن . ارشاد. دلالت . هدایت . راهنمایی کردن . رهنمون بودن . (یادداشت مؤلف )
: خدایم سوی آل اوره نمود
که حبل خدایست خیرالرجال .
ناصرخسرو.
بدین ره که رفتی مرا ره نمای .
(بوستان ).
رجوع به راه نمودن و مترادفات کلمه شود.