ریح . (ع اِ) باد. ج ، اَرواح ، اَریاح ، رُیاح ، ریَح .جج ، اَراویح ، اَراییح . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). باد. (ترجمان القرآن جرجانی ). بادی که می وزد. (ناظم الاطباء). || بوی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (از اقرب الموارد). بوی خواه خوش باشد و خواه ناخوش . (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء).
-
ذفرالریح ؛ تیزبوی . تندبوی . (از مفردات ابن البیطار). رجوع به بوی شود.
|| گاهی به معنی بخار به کار برند. (یادداشت مؤلف ): فینفع من وجع الظهر و... و من الریاح المستکنة فیها. (مفردات ابن البیطار). || چیز پاکیزه و خوش .(از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || بادی که در شکم پدید آید. (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). || دردی که درپیوندگاه اندامها بروز کند. (ناظم الاطباء). بادی که به خلل آن در جای پیوند اندامها درد پیدا می شود. (غیاث اللغات ).
-
ریح الشوکة ؛ ریح شوکه . نزد پزشکان ماده ای است حاره که در استخوان جریان یابد و باعث شکستن استخوان و تباهی آن شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
ریح الصبیان ؛ نزد اطباء باد غلیظی است که عارض اندرون سرشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ماده ٔ حاره ای است که در استخوان پیدا آید و آن را بشکند و سد کند. (طب قدیم ).
-
ریح بواسیر ؛ در عرف پزشکان بادی است غلیظ که خارج شدن آن سخت باشد و دردی را مانند درد قولنج عارض شود که گاه در پشت و گاه در شراسیف و اطراف کلیه بروز کند و گاه باشد که در خصیتین و شرم و حوالی نشیمنگاه عارض گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
ریح رحم ؛ ماده ٔ نفاخه در رحم بسبب اجتماع رطوبات لزجه . (یادداشت مؤلف ).
-
ریح غلیظ ؛ نزد اطباء بادی است که مدت درنگ آن در پاره ای از تجاویف بدن به درازا کشد و غلیظ گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| (اِمص ) چیرگی و توانایی ، قوله تعالی : و تذهب ریحکم
۞ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چیرگی و توانایی . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مهربانی و یاری گری . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || دولت و توانگری . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) آنندراج ). دولت . (ترجمان القرآن جرجانی ).