اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ریش

نویسه گردانی: RYŠ
ریش . (ع اِ) پر مرغ . ج ، اَریاش ، ریاش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار). پر مرغ و زینت آن . در مرغ به منزله ٔ موی در دیگر جانوران است . یکی آن ریشة. ج ، ریاش ، اریاش . (از اقرب الموارد). پر مرغ . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 54) (برهان ) (غیاث اللغات ). پر طیور. (مخزن الادویة) :
بدان مرغ ماند که بر شخص او
پر و ریش بسیار و او لاغر است .

سعدی .


رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی شود. || ارزانی . خیر. (ناظم الاطباء). ارزانی . (آنندراج ). خصب . (اقرب الموارد). || حالت نیکو. (ناظم الاطباء). || جامه و لباس پاکیزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ فاخر. (از اقرب الموارد). || مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (تفسیر ابوالفتوح رازی ). || جمال . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). || معاش ، گویند: اعطاه ماءة بریشها؛ داد او را صد شتر با لباس و ساز و سامان آن . او لأن الملوک کانوا اذا حبوا حباء جعلوا فی اَسنمة الابل ریش النعامة لیعرف انه حباء الملک . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). معاش . (آنندراج ).
- ذات الریش ؛ گیاهی مانند قیصوم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
ریش کن . [ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه کوشش بیهوده می کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). نامراد و محروم . (ناظم الاطباء) : از هر کنار مشرق عرض تجلی ...
هم ریش . [ هََ ] (ص مرکب ) باجناغ . هم دامن . (یادداشت مؤلف ). || هم سن و هم سال . (یادداشت مؤلف ).
بی ریش . (ص مرکب ) (از: بی + ریش ) آنکه ریش بر زنخ ندارد. (یادداشت مؤلف ). کوسه : کوسه ٔ بی ریش دلی تنگ داشت . (یادداشت مؤلف ). || ساده ...
خط ریش . [ خ َطْ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عِذار. (منتهی الارب ) (یادداشت بخط مؤلف ).
ریش بز. [ ش ِ / ش ْ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لحیةالتیس . موی چانه ٔ بز. || گیاهی که آن را شنگ و به تازی لحیةالتیس گویند ۞ . (ناظم ا...
ریش بزی . [ ب ُ ](ص نسبی ) آنکه ریش تنک و نوک تیز دارد مثل ریش بز.
ریش پهن . [ پ َ ] (ص مرکب ) که ریش پهن و بزرگی دارد.ریش تپه . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به ریش تپه شود.
ریش پیش . (اِخ ) دهی از دهستان بم پشت شهرستان سراوان . دارای 150 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول عمده ٔ آنجا غلات و خرما است . ساکنان از طا...
ریش تاب . (ص مرکب ) ریش مجعد. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 17).
ریش تپه . [ ت َپ ْ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) ریش محرابی . مورچپه . لحیانی . تپه ریش . پرریش . بلمه . ریشو. درازریش . بزرگ ریش . آنکه ریش بزرگ و انبوه ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۹ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.