گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ریش نویسه گردانی: RYŠ ریش . [ رَ / رَی ْ ی ِ ] (ع ص ) کلأ ریش ؛ گیاه بسیاربرگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ۞ رجوع به رَیّش شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی گران ریش گران ریش . [ گ ِ ] (ص مرکب ) بزرگ ریش : هِلَّوف ؛ ریش سطبر. بسیارموی . کلان ریش . نعثل ؛ مردی درازریش ، کان یشبه به عثمان . (منتهی الارب ). یلمه ریش یلمه ریش . [ ی َ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) ریش پهن و دراز. (ناظم الاطباء). مصحف «بلمه ریش ». رجوع به «بلمه ریش » شود. بلمه ریش بلمه ریش . [ ب َ م َ / م ِ] (ص مرکب ) ریشو. ریش دراز. (آنندراج ). انبوه ریش . درازریش . (ناظم الاطباء). آنکه ریشش دراز و انبوه است . (فرهنگ فارسی... ریش بابا ریش بابا. (اِ مرکب ) قسمی از انگور. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). قسمی انگور دارای دانه های درشت و دراز. (فرهنگ فارسی معین ) :... خنده ریش خنده ریش . [ خ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) ریشخند و او کسی باشد که مردم بعنوان تمسخر و ظرافت بر او خندند. (برهان قاطع). رجوع به خنده خریش شود.- خ... درون ریش درون ریش . [ دَ ] (ص مرکب ) دل ریش . جگرریش . (آنندراج ). ریش تراش ریش تراش . [ ت َ] (نف مرکب ) آنکه ریش کسان تراشد. || آنکه ریش مردم تراشد. حلاق . (یادداشت مؤلف ). || آنکه ریش خود را خود یا به دست حل... ریش تراشی ریش تراشی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل ریش تراش . تراشیدن ریش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریش تراش شود. ریش بلخی ریش بلخی . [ ش ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قرحه که از بثره ها باشد که بهم پیوسته باشد و صدید از وی همی پالاید آن را ریش بلخی گویند و ا... ریش قیطان ریش قیطان. سر قیطان که ریش ریش شده باشد. ریش ریش . (ص مرکب) ریشه ریشه . (ناظم الاطباء). تارتار. از هم جدا شده. از هم شده به دراز و با قطعات باریک: ریش... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۹ ۷ ۸ ۹ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود