گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ریش نویسه گردانی: RYŠ ریش . [ رَ / رَی ْ ی ِ ] (ع ص ) کلأ ریش ؛ گیاه بسیاربرگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ۞ رجوع به رَیّش شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی کشیده ریش کشیده ریش .[ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) درازریش . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به کشیده و ترکیبات آن شود. ریش گشتن ریش گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ریش گردیدن . زخمی شدن . آزردن . خستن . (یادداشت مؤلف ) : وگر نی رنج خویش از خویشتن بین چو رویت ریش گشت ... ریش کندن ریش کندن . [ ک َ دَ] (مص مرکب ) برآوردن تارهای موی صورت و برکندن آن . || تشویش بیفایده کشیدن . (از ناظم الاطباء)(از امثال و حکم دهخدا) (ا... ریش کردن ریش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خستن . مقروح کردن . مجروح کردن . خسته کردن . زخمی کردن : شخودن ؛ ریش کردن به ناخن . (یادداشت مؤلف ). آزردن... ریش قاضی ریش قاضی . [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لته ای که بر شیشه و یا کدوی شراب بندند تا شراب صاف و درپیاله ریخته شود. (ناظم الاطباء) (از بره... ریش جلوتک ریش جلوتک . [ ] (اِخ ) راس الجالوت . یعنی بزرگ جلای وطن کنندگان و لقب رئیس یهودیان ایران بوده است . (مجمل التواریخ و القصص حاشیه ٔ ص 439). ریش پرداز ریش پرداز. [ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه ریش خود را نیک آرایش کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : الا ای ریش پرداز مزورنکرده فرق ادراک هِر از بر.م... ریش سفیدی ریش سفیدی . [ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت ریش سفید. ریش سفید بودن . (از یادداشت مؤلف ). || رهبری و سروری قوم و ایل و عشیره یا دیه ... بچه بی ریش بچه بی ریش. (فارسی -افغانستان ) پسر نوجوان و بیریشی که برده جنسی است ( افغانستان امروزی). پسر نوجوانی که جامه دختران میپوشد و در جشنها و بزمهای میرق... خردمند ریش این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۹ ۸ ۹ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود