ریش
نویسه گردانی:
RYŠ
ریش . [ رَ ی ِ / رَی ْ ی ِ ] (ع ص ) رَیش . کلأ ریش ؛ گیاه بسیاربرگ . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَیش شود.
واژه های همانند
۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
ریش بز خالدار. [ ب ُ زِ ] (اِ مرکب ) شنگ . الاله شنگ . اذناب الخیل . لحیةالتیس . ریش بز. (یادداشت مؤلف ).
ریش جنبانیدن . [ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اظهارنظر کردن و رای دادن و اظهار وجود کردن : وقت آن شد ای شه مکتوم سیرکز کرم ریشی بجنبانی...
ته ریش گذاشتن . [ ت َه ْ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) کمی ریش بر صورت نگه داشتن . موی صورت کوتاه کردن ،حفظ ظاهر تدین را. پاک نتراشیدن موی صورت . ...
غاشیه بافان ریش . [ ی َ / ی ِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مردمان مسخره . (غیاث ). کنایه از مردمان درازریش ، چه گوئیا اینها ریشی دا...
افدرا درختچهای است که انواعی از آن در اغلب مناطق خشک و نیمهخشک ایران میروید و با نامهای محلی مختلفی شناخته میشود. از جمله در کرج «ارمک»، در آذربای...
چیز بد و عیبناک ناچار همیشه نزد صاحبش باقی مانده و صاحب باید آنرا تحمل و نگهداری کند چون کسی حاضر به پذیرفتن آن نیست
.
خط ریش. [ خ َطْ طِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) عِذار. (منتهی الارب) (یادداشت بخط مؤلف ). به انگلیسی whisker عذار. [ ع ِ ] (ع اِ) افسار ستور. (منتهی الار...