ریش
نویسه گردانی:
RYŠ
ریش . [ رَ ] (ع مص ) پر نهادن تیر را. (منتهی الارب ) (از المصادر زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). || گرد آوردن مال و متاع و اسباب خانه را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || طعام و آب خورانیدن دوست خود را. کسوت دادن و نیکو کردن حال او را و نفع دادن : راش الصدیق . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). خوراک و آب خورانیدن و جامه پوشانیدن دوست خود را. (از اقرب الموارد). || نیک کردن حال کسی . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد) || دادن کسی را مال . (منتهی الارب ). || سود رساندن و کمک کردن و بی نیاز ساختن کسی را. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
ریش برآمده . [ ب َ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) متقرح و مجروح . (ناظم الاطباء). || کسی که ریش و لحیه ٔ او برآمده و رسته است .
ریش آوردگی . [ وَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) التحاء. (یادداشت مؤلف ). ریش آوردن . به سن بلوغ رسیدن : ای پسر ریش آوریدی گل کش و دیوار زن باد س...
ریش آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) ریش آوریدن . التحاء. (یادداشت مؤلف ). روییدن ریش بر صورت کسی : خفته چه باشی به خواب غفلت برخیزپیش که ...
بی ریش باز.(نف مرکب ) (از: بی + ریش + باز) بچه باز. امردباز.
بی ریش بازی . (حامص مرکب ) عمل بی ریش باز. بچه بازی .
ریش خاریدن . [ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از رنج و تعب کشیدن . (از مجموعه ٔ مترادفات ص 181).کنایه از رنج بیفایده کشیدن . (آنندراج ). || تردید و ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ریش درآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) ریشدار شدن . التحاء. ریش آوردن . || پیر و بی مصرف و بی حاصل شدن . از حیز انتفاع افتادن . (فرهنگ لغات ع...
ریش برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) دارای ریش شدن . صاحب ریش گشتن .(ناظم الاطباء). خط برآوردن . (آنندراج ) : امیدکه آن نوخط ما ریش برآرد....
رودخانه ریش . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طیبی بخش کهکیلویه از شهرستان بهبهان واقع در 23هزارگزی شمال شرقی قلعه رئیسی مرک...