ریش
نویسه گردانی:
RYŠ
ریش . (اِخ ) در عهد قدیم بوشهر را می گفتند. (از ایران باستان ج 1 ص 130). رجوع به بوشهر شود.
واژه های همانند
۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
کشیده ریش .[ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) درازریش . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به کشیده و ترکیبات آن شود.
ریش گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ریش گردیدن . زخمی شدن . آزردن . خستن . (یادداشت مؤلف ) : وگر نی رنج خویش از خویشتن بین چو رویت ریش گشت ...
ریش کندن . [ ک َ دَ] (مص مرکب ) برآوردن تارهای موی صورت و برکندن آن . || تشویش بیفایده کشیدن . (از ناظم الاطباء)(از امثال و حکم دهخدا) (ا...
ریش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خستن . مقروح کردن . مجروح کردن . خسته کردن . زخمی کردن : شخودن ؛ ریش کردن به ناخن . (یادداشت مؤلف ). آزردن...
ریش قاضی . [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لته ای که بر شیشه و یا کدوی شراب بندند تا شراب صاف و درپیاله ریخته شود. (ناظم الاطباء) (از بره...
ریش جلوتک . [ ] (اِخ ) راس الجالوت . یعنی بزرگ جلای وطن کنندگان و لقب رئیس یهودیان ایران بوده است . (مجمل التواریخ و القصص حاشیه ٔ ص 439).
ریش پرداز. [ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه ریش خود را نیک آرایش کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : الا ای ریش پرداز مزورنکرده فرق ادراک هِر از بر.م...
ریش سفیدی . [ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت ریش سفید. ریش سفید بودن . (از یادداشت مؤلف ). || رهبری و سروری قوم و ایل و عشیره یا دیه ...
بچه بی ریش. (فارسی -افغانستان ) پسر نوجوان و بیریشی که برده جنسی است ( افغانستان امروزی). پسر نوجوانی که جامه دختران میپوشد و در جشنها و بزمهای میرق...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.