ریضة
نویسه گردانی:
RYḌ
ریضة. [ ض َ ] (ع اِ) فراهم آمدنگاه آب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). لغتی است در روضة که واو به یاء بدل شده است . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
ریزه میزه: ریز نقش ، داری جثه ی کوچک ، کوچولو، خردجثه، زنی که جثه و همه اعضاء خرد و مطبوع دارد. ( ( صاحبخانه گفت برای پسرش ساخته بود . زن ریزه میزه ی ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
خوان ریزه . [ خوا / خا زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ریزه ٔ خوان . ته سفره . ته مانده ٔ سفره : چون بخوان ریزه ٔ تو پروردم نعمت از خوان تو بسی خوردم . نظا...
خرده ریزه . [ خ ُ دَ / دِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) چیزهای بسیار کوچک . آشغال . ریزه پیزه . خرت و پرت . خرده ریز.
ریزه چینی . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت ریزه چین . رجوع به ریزه چین شود.
ریزه خوار. [ زَ / زِ خوا / خا ] (نف مرکب ) ریزه خور. که خرده های ریز پس مانده ٔ کسی را بخورد. ریزه خور : درگاه سیف دین را نقد است خوان رضوان ...
ریزه خوان . [ زَ / زِ خوا / خا ] (نف مرکب ) که بدی گوید آهسته . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریزه خوانی شود.
ریزه خوانی . [ زَ / زِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) ادای سخن باریک و آهسته . زمزمه . (از ناظم الاطباء). || آواز پیچیده کشیدن از نغمات که آن را ...
خورده ریزه . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ زَ / زِ ] (اِمرکب ) تکه های غذا که بر زمین افتد : گفت آری ای خداوند، سگان نیز از خورده ریزه ای که بیوفتد...
الماس ریزه . [ اَ زَ / زِ ] (اِمرکب ) ریزه و خرده ٔ الماس . رجوع به بهار عجم شود.