ریو. [ وْ ] (اِ) فریب . مکر.تزویر. دغا. ریا. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از شرفنامه ٔ منیری ). مکر و حیله . (فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث اللغات )
: تو و مادرت هر دو از جنگ دیو
برون آوریدم به رای و به ریو.
فردوسی .
که ملیخای آسمان فرهنگ
از زمانه چه ریو دید و چه رنگ .
نظامی .
چون سلیمان باش بی وسواس و ریو
تا ترا فرمان برد جنی و دیو.
مولوی .
هرکه در دنیا خورد تلبیس دیو
وز عدوی دوست رو تعظیم و ریو.
مولوی .
گر در این ملکت بری باشی ز ریو
خاتم از دست تو نستاند سدیو.
مولوی .
مذمت کنندش که زرق است و ریو
ز مردم چنان می گریزدکه دیو.
سعدی (بوستان ).
گر نشیند فرشته ای بادیو
وحشت آموزد و خیانت و ریو.
(گلستان ).
که زنهار از این مکر و دستان و ریو
بجای سلیمان نشستن چو دیو.
سعدی (بوستان ).
وی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو.
حافظ.
-
ریو و رنگ ؛ مکر و فریب . حیله و نیرنگ
: اهل ثنا و مدحت ارباب نظم و نثر
مطلق تویی و نیست در این باب ریو و رنگ .
سوزنی .
در بحر مدحت تو چو زورق روان کنم
در نظم شعر من نبود هیچ ریو و رنگ .
سوزنی .
هفتادساله گشتی توحید و زهد گوی
مفروش دین به چربک و سالوس و ریو و رنگ .
سوزنی .