اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زار

نویسه گردانی: ZʼR
زار. (پسوند) بمعنی مکان روئیدن باشد. (برهان قاطع). || بمعنی انبوهی و بسیاری هم آمده است . (برهان قاطع). || حرفی باشد که در محل ّ کثرت اشیاء استعمال کنند. ۞ (آنندراج ).
- چمن زار :
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گریان
زین غنچه که از طرف چمن زار برآمد.

سعدی .


- خربزه زار :
قاضی که برشوت بخورد پنج خیار
ثابت کنداز بهر تو صد خربزه زار.

سعدی (گلستان ).


- سمن زار :
عیشست در کنار سمن زار خواب صبح
می در کنار یار سمن بوی خوشتر است .

سعدی .


سنبل نشانده بر گل سوری نگه کنید
عنبر فشانده گرد سمن زار بنگرید.

سعدی .


- کارزار :
به کارزار منه پیش این دو سلطان پی
که زار کار بود کارزار آتش و آب .

ابوالفرج رونی .


-کشت زار :
نی کلکم ز کشتزار هنر
بعطارد رسید سنبل تر.

نظامی .


مپندار جان پدر کاین حمار
کند دفع چشم بد از کشتزار.

سعدی .


-گلزار :
سرمست ز کاشانه بگلزار برآمد
غلغل ز گل ولاله بیکبار برآمد.

سعدی .


- گندنازار :
بوستان تو گندنازاریست
بسکه برمیکنی و میروید.

سعدی (گلستان ).


- لاله زار :
خیز و غنیمت شمار جنبش بادربیع
ناله ٔ موزون مرغ بوی خوش لاله زار.

سعدی .


- مرغزار :
کشیده بر سر هر کوهساری
زمردگون بساطی مرغزاری .

نظامی .


پدید آمد چو مینو مرغزاری
در او چون آب حیوان چشمه ساری .

نظامی .


من بر آن سبزه مانده چون گل زرد
بر لب مرغزار و چشمه ٔ سرد.

نظامی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
گاودانه زار. [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار، واقع در 25000گزی شمال باختری خسروآباد و 2000گزی شهرک . تپه ماهور،...
زک و زار زدن . [ زُ ک ُ دَ ] (مص مرکب ) شکایت و ناله کردن . ژکیدن . شکایت کردن از فقر و جز آن . (ازیادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زکید...
کارش زار بودن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از دشوار و مشکل شدن کار بر کسی . پیچیده شدن کار.
ضار. [ ضارر ](ع ص ) زیانکار. ضرررساننده . (غیاث ) (آنندراج ). زیان دهنده . (مهذب الاسماء). زیان آور. مُضر. پرزیان . || نامی از نامهای خدای تعالی...
زعر. [ زَ / زَ ع َ ] (ع مص ) کم شدن و پراکنده گردیدن موی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): و زعرالریش کذلک ؛ ا...
زعر. [ زَ ] (ع مص ) گائیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): زعر المراة زعراً (از باب فتح )؛ گایید آن زن را. (ناظم الاطباء).
زعر. [ زُ ] (ع ص ) ج ِ اَزعَر، تنک موی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به ازعر شود.
زعر. [ زَ / زَ ع ِ ] (ع ص ، اِ) تنک موی . || موی تنک و پریشان . || جای کم نبات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ...
زعر. [ زَ ] (اِخ ) موضعی است به حجاز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از معجم البلدان ): شهرکی است از دیار قوم لوط به شام و اندر وی آبادانی اند...
ذار. (پسوند) مانند دار،مزید مؤخر بعض امکنه است : وذار. ویذار. اسفیذار.
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۱۲ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
بنیامین
۱۳۹۷/۰۲/۰۴
3
1

خیلی خوب بهم کمک کرد

شهرزاد
۱۳۹۷/۱۲/۱۴
1
0

اصلا چیزی که من می خواس نداشت من نه سالمه ولی غیر از اون خوب بود

شهر زاد
۱۳۹۷/۱۲/۱۴
3
2

اصلا خوب نبود من 9 ساله ام🤗🤗🤗


نازنین
۱۳۹۷/۱۲/۱۲
2
2

سلام واقعا عالیییی بود متششششکرم

شهر زاد
۱۳۹۷/۱۲/۱۴
3
4

چی میگی افتزاه بود


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.