اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زاری

نویسه گردانی: ZʼRY
زاری . (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. 28هزارگزی شمال باختری اسفراین ، 12هزارگزی باختر راه بجنورد به اسفراین . منطقه ای گرمسیر، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و زیره است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
زاری . (اِخ ) یحیی بن خزیمة و منسوب به زار اشتیخن است . وی از عبداﷲبن عبدالرحمن سمرقندی علم حدیث فراگرفته و از طیب بن محمدبن حشویه سمرقن...
زاری زار. [ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )- به زاری زار ؛ زار زار : مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمدفرونشستم و بگریستم بزاری زار. فرخی .- ||...
زاری کنان . [ ک ُ ] (ق مرکب ) نالان . گریان : بدینسان همی رفت زاری کنان که آمد بدان بارگاه کیان . فردوسی .یحیی چون بشنید، زاری کنان روی بک...
آه و زاری . [ هَُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) آه و ناله .
زاری محله . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی کوچک است از دهستان میان دورود در بخش مرکزی شهرستان ساری . در 22هزارگزی شمال خاوری . دشت و معتدل ...
زاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گریه و ناله کردن . نالیدن . گریستن : مستی مکن که نشنود او مستی زاری مکن که نشنود او زاری . رودکی .شو تا قی...
خواری و زاری . [ خوا / خا ی ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خواری . بدبختی . پریشان حالی .- به خواری و زاری ؛ ببدبختی و پریشانحالی : ز کاوس شاه ا...
گریه و زاری کردن . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ وُ ک َ دَ] (مص مرکب ) گریه کردن توأم با آه و ناله . شیون کردن : و این جادوان دست بریده پیش آن جا...
ذاری ٔ. [ رِءْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذرء. آفریننده . (مهذب الاسماء). خالق . نامی از نامهای خدای تعالی .
ضاری . (ع ص ) در پی صید دونده (سگ ومانند آن ). سگ بچه ٔ دوان . (منتهی الارب ). سگ شکاری . (مهذب الاسماء) : هنگام کار در غلبه و اقتحام سباع ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.