زاری زار. [ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )
-
به زاری زار ؛ زار زار
: مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمد
فرونشستم و بگریستم بزاری زار.
فرخی .
- || به خواری . به ذلّت . با مذلّت
: بعد از آن [ فرعون ] فرمود تا آن مهتران را بزاری زار بکشتند.(مجمل التواریخ و القصص ).
و رجوع به زارزار شود.