زاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گریه و ناله کردن . نالیدن . گریستن
: مستی مکن که نشنود او مستی
زاری مکن که نشنود او زاری .
رودکی .
شو تا قیامت آید زاری کن
کی رفته را بزاری بازآری .
رودکی .
راست که افتادی و ز خواب و ز خور ماند
آنگه زاری کنی و خواهش و زنهار.
ناصرخسرو.
لابه و زاری همی کردند و او
از ریاضت گشته در خلوت دوتو.
مولوی .