زام
نویسه گردانی:
ZʼM
زام . [ زام م ] (ع ص ) از زم ّ (فعل مضاعف ) شتر که بینی خود را از رنج درد بلند کند. || مردی که سر خود را بلند کند. گرگ که سر گوسفند را بلند کند. || آنکه بینی خود را بلند کند؛ یعنی تکبر کند. (اقرب الموارد). متکبر و گردن کش . || مرد ساکت و خاموش و متکبر. (منتهی الارب ). || آنکه چیزی یا کسی را سخت ببندد. || آنکه مشک را پر آب کند. || آنکه بر کفش بند نهد. || ناقه ای که شتر بدنبال او رود. || آنکه شتر را از بینی مهار کند. || دندان شتر که پیدا شود. (اقرب الموارد). || آنکه بکوشد که سخن جز براه صواب نگوید: زم فلان کلمة؛ جعل لها من الصواب غرضاً ترمی الیه و منه ما تکلمت بکلمة حتی اخطمها و ازمها. (اقرب الموارد). || بیمناک و ترسان . (ذیل اقرب الموارد)(البستان ). و رجوع به «زم » و «زمام » و «زمم » شود.
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
ذأم . [ ذَءْم ْ ] (ع مص ) خرد و حقیرداشتن کسی را یا چیزی را. خوار شمردن . ذیم . حقیر داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || عیب کردن کسی یا چیزی ...
به باور، به گمان، به تصور
ذام والسام . [ م ُ وَس ْ سا ] (ع اِمرکب ) (الَ ...) از اتباع است . موت . مرگ ، و در حدیث عایشة است که به یهود گفت : علیکم الذام و السام . والد...
به باور خویش، به گمان خویش، به تصور خویش