زان
نویسه گردانی:
ZʼN
زان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان آبرود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند. واقعدر 20000 گزی جنوب خاور دماوند و 9000 گزی جنوب راه شوسه ٔ تهران به مازندران در منطقه ای کوهستانی و سردسیر. سکنه ٔ آن 400 تن اند که زبان آنان فارسی است و آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات است . شغل اهالی آن زراعت و راه آن مالرو است . ماشین سواری تا اول آبادی میرود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
مهله زان . [ م َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه ٔ شهرستان خوی با 474 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قودوخ بوغان و راه آن ار...
پارمه زان . [ م ِ ] (اِخ ) ۞ ژیرولاموفرانسسکو ماززواولی یا ماززُلا. نقاش مذهبی ایتالیائی . و بتلفظ ایتالیائی نام او (ایل پارمی جانو یا پارمی ...
زان مستحی . [ ن ِ م ُ ت َ ] ۞ (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی درخت زان است که در نبات شناسی فاگوس سلوانیکا بندولا نام دارد. شاخه های این نو...
زان معمولی . [ ن ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ مهمترین و وافرترین اقسام خانواده ٔ زان است که به فرانسه ، فو ۞ و فایارد ۞ و فوتو ۞ ا...
زان ارجوانی . [ ن ِ اُ ج ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ از انواع زان است و در گیاه شناسی فاگوس سلواتیکاپورپره نام دارد. برگ نهال آن برنگ ...
زان چوب قرمز. [ ن ِ ق ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ نوعی از زان است که نام آن (در گیاه شناسی ) فاگوس ویرجینیا است و در آمریکا بکثرت یا...
ظان . [ ظان ن ] (ع ص ) مرد بدگمان . || تهمت نهنده . گمان برنده .
زعن . [ زَ ] (ع مص ) میل کردن بسوی چیزی : زعن الیه ؛ میل کرد به سوی آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ضان . (اِخ ) کوهی است و گویا از کوههای دَوس باشد چه در حدیث آمده که ابوهریره از رأس ضان فروافتاد. (معجم البلدان ).
زآن . [ زِ ] (حرف اضافه + ضمیر اشاره ) مخفف از آن . زان . رجوع به زان شود.