زبان بستن . [ زَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از خاموش کردن . (آنندراج ). خاموش کردن و ساکت نمودن . (ناظم الاطباء)
: در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بسته است زبان را.
سعدی .
من از حکایت عشق تو بس کنم هیهات
مگر اجل که ببندد زبان گفتارم .
سعدی .
بکوشش توان دجله را پیش بست
نشاید زبان بداندیش بست .
سعدی .
چو سعدی که چندی زبان بسته بود
ز طعن زبان آوران رسته بود.
سعدی (بوستان ).
بزبان نگه از شکوه زبان بست مرا
از لبش جذب سؤال ازچه جوابی نکشید.
نورالدین ظهوری (از آنندراج ).
کام و دم مار و نیش کژدم بستن
بتوان نتوان زبان مردم بستن .
مشرب .
رجوع به زبان بسته و زبان بستگی شود.
|| کنایه از خاموش شدن ... و این از خصائص لفظ بستن است که بمعنی لازم و متعدی هر دو آمده و مستعمل میشود
۞ . (آنندراج ). کنایه از خاموش شدن باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرا). خاموش بودن . سکوت داشتن . (ناظم الاطباء)
: زبانرا از دروغ بسته . (کلیله و دمنه ).
خاقانی ار زبان ز سخن بست حق اوست
چند از زبان نیافته سودی زیان کشید.
خاقانی .