زبان بند کردن . [ زَ بام ْ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عمل جادویی برای بستن زبان اقوام زن از بدگویی او پیش شوهر و امثال آن . جادو کردن . افسون کردن
: بخواب نرگس جادوش سوگند
که غمزه ش کرد جادو را زبان بند.
نظامی .
زبان بگشای چون گل روزکی چند
کز این کردند سوسن را زبان بند.
نظامی .
تا زبان بند آن پری نکنم
سردرین کار سرسری نکنم .
نظامی .