اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زبان داشتن

نویسه گردانی: ZBAN DʼŠTN
زبان داشتن . [ زَ ت َ ] (مص مرکب ) دارای زبان بودن . زبان داری . || قدرت تکلم داشتن . مقابل زبان بستگی . بی زبانی بمعنی ناتوانی از سخن :
اگر مرده مسکین زبان داشتی
به فریاد و زاری فغان داشتی .

سعدی (بوستان ).


رجوع به زبان دار و زبان داری شود. || زبان داشتن با کسی . رجوع به زبان شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خوب سخن گفتن ، خوب حرف زدن ، سخنور بودن ، خجالت نکشیدن در سخن گفتن ، قبولاندن سخن و صحبت خود مثال : فلانی چه سر زبانی دارد !
بر زبان داشتن . [ ب َ زَ ت َ ] (مص مرکب ) بزبان داشتن . بزبان گرفتن کنایه از فریب دادن بحرف و صوت ملایم و سخنان نالایق گفتن کسی را. ||...
زبان نگاه داشتن . [ زَ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) خاموشی گزیدن . زبان بستن . زبان درکشیدن . زبان در کام دزدیدن : بندگان را زبان نگاه باید داشت ...
زبان بر زبان داشتن . [ زَ ب َزَ ت َ ] (مص مرکب ) مرادف زبان در ته زبان داشتن . برگفته ای ثابت نبودن و هر دم چیزی گفتن . (آنندراج ).
زبان بر سرکسی دراز داشتن . [ زَ ب َ س َ رِ ک َ دِ ت َ ] (مص مرکب ) حق اعتراض به او داشتن . || مسلط بودن برکسی .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.