زبان دانی . [ زَ ] (حامص مرکب ) سخن دانی . زبان آوری . فصاحت . زبان داری . اهل سخن بودن . توانایی در سخن
: زبان دانی تو را مغرور خود کرده ست لیکن تو
نجات اندر خموشی دان زیان اندر زبان دانی .
سنائی .
شوخ چشمی بین که میخواهد کلیم بی زبان
پیش شمع طور اظهار زبان دانی کند.
صائب .
|| زبانهای متعدد غیر از زبان مادری دانستن . ترجمه دانستن و توانستن . بلغات متعدد تکلم کردن . رجوع به زبان دان شود.