زبان درازی کردن . [ زَ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گستاخی نمودن و ملامت کردن . (ناظم الاطباء). بدزبانی کردن . بیرون از ادب سخن گفتن
: دختری که داشت به نکاح من درآورد... مدتی برآمد بدخوی ستیزه روی و نافرمان بود زبان درازی کردن گرفت . (گلستان ).
شمع ار چه بگریه جانگدازی می کرد
گریه زده خنده ٔ مجازی می کرد
آن شوخ سرش برید و در پای فکند
استاده بد او زبان درازی می کرد.
سعدی .
رجوع به زبان دراز و زبان درازی و زبان دراز شدن شود. || پرحرفی کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به زبان درازی شود.