زبان گیر. [ زَ ] (نف مرکب ) کنایه از جاسوس باشد. (برهان قاطع). جاسوس . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). جاسوس و خبرپرسان و پیک است . (آنندراج ). جاسوس ، زیرا که سخنها از مردمان میگیرد. (ارمغان آصفی ج
2 ص
7)
: با آن همه جاسوسی خود گوش گرفتم
خاموشی ما را چه زبان گیر برآورد.
ظهوری (از آنندراج ).
رفته اول چون زبان گیران زبان آورده ام
تا شبیخون معانی بر بیان آورده ام
۞ .
شاپور (از آنندراج ).
|| شخصی که از لشکر دشمن بگیرد آمده تا کمیت و کیفیت آن لشکر از او استفسار شود.
۞ (از آنندراج : زبان گیری ). || آنچه زبان را میگزد. (ناظم الاطباء). || (اِمص مرکب ) حصول اطلاع از بندی و حبسی
۞ . (ناظم الاطباء). رجوع به زبان گیری و زبان گرفتن شود. || (نف مرکب ) (...خامه ) مطلبی که زبان خامه از کمال وصف آن عاجز است ، نوک قلم را فرصت نمیدهد که آنرا تمام کند و به نوشتن مطلبی دیگر بپردازد
: بگو که حرف دو زلفش چسان کنم تحریر
قبول یکسر مو خامه را زبان گیر است
۞ .
قبول (از آنندراج ).