زبان موی شدن . [ زَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مانند زبان موی درآوردن . برای مقصودی زیاد سخن گفتن
: شد زبانم موی و شد مویم زبان
از تظلم این چه بیداد است باز.
خاقانی .
گرچه ز افغان مرا با تو زبان موی شد
در همه عالم منم موی شکاف از زبان .
خاقانی .
زبانش موی شد وز هیچ روئی
بمشکین موی درنگرفت مویی .
نظامی .
و رجوع به زبان شود.