زبر. [ زَ ] (ع ص ) قوی . (منتهی الارب ). نیرومند و سخت . (المنجد) (متن اللغه ). سخت . (دهار). نیرومند و شدید از مردان را گویند و این کلمه مکبرزُبَیر است . و در حدیث صفیه دختر عبدالمطلب آمده :
کیف وجدت زبرا، اَ اَقطا و تمرا.
او مشمعلاً صقرا.
(تاج العروس ).
و ابن اثیر آرد: زبر مکبر زبیر است بمعنی قوی شدید و در حدیث صفیه دختر عبدالمطلب آمده : کیف وجدت زبرا... مقصود صفیه پرسش است از حال فرزند خود زبیر که او را زبر
۞ خوانده : آیا او را مانند خوردنیها ضعیف یافتی یا همچون صقر، قوی و جان شکار. (از نهایه ٔ ابن اثیر). || (اِ) سنگریزه . (منتهی الارب ). سنگ (حجاره ). (المنجد) (تاج العروس ). || مجازاً، عقل . (منتهی الارب ) (محیط المحیط). عقل که امر و نهی میکند. (المنجد). عقل . (دهار). عقل و بدین معنی درحدیث اهل آتش آمده : «وعد منهم من لازبر له »
۞ . یعنی آنکه عقلی ندارد تا او را امر و نهی کند. (اقرب الموارد). خرد، یقال : ما به زبر؛ ای عقل . (مهذب الاسماء). مجازاً بمعنی عقل آمده . (متن اللغه ). || مجازاً، عزیمة. (دهار). رای . (تاج العروس ) (متن اللغه ). «ما له زبر»؛ یعنی رای ندارد و بگفته ای یعنی عقل و تماسک ندارد. زبر در اصل مصدر است و این جمله مثل است همانگونه که گویند ما له جول . و در حدیث است : الفقیر الذی لازبر له یعتمد علیه ؛ یعنی لاعقل له . (تاج العروس ). ما له زبر؛ یعنی او را رأی نیست و بگفته ای یعنی او را تماسک و عقل نیست و زبر در اصل مصدر است و در مثال مزبور بمعنی عقل بکار رفته همانگونه که گویند ما له جول . ابوالهیثم گوید: مردی را که عقل و رای دارد گویند له زبر و جول و همچنین گویند لازبر و لاجول و در حدیث اهل دوزخ است : «وعد منهم الضعیف الذی لازبر له » یعنی آنکه عقلی ندارد تا او را زبرکند و بازدارد از اقدام به چیزهای ناشایسته . (از لسان العرب ). || سخن . (منتهی الارب ) (المنجد) (اقرب الموارد). در قاموس و همه ٔ اصول ، زبر بمعنی کلام آمده اما شاهدی برای آن بدست نیامد. (تاج العروس ). || ابن احمر زبر را در این بیت استعارة بمعنی باد آورده :
ولهت علیه کل معصفة
هوجاء لیس للبّها زبر
۞ .
مقصود وی بیان انحراف بادها و مستقیم نبودن مسیر وزش آنها است . (از لسان العرب ) (تاج العروس ). || مولدین زبر
۞ و زَبرَة را بمعنی ذَکَر می آرند. (محیط المحیط).