زبیر
نویسه گردانی:
ZBYR
زبیر. [ زَ ] (اِخ ) کوهی که حق سبحانه تعالی بر آن با موسی (ع ) بسخن درآمده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). به اتفاق مفسران ، نام کوه مناجات «طور» است . شیخ ما گوید: «ممکن است سخن مفسران با آنچه در کتب لغت آمده است منافات نداشته باشد». گویا زبیر که در حدیث نیز آمده نام جائی مخصوص از کوه طور یعنی همان جاست که محل تجلی قرار گرفت و فروریخت و نابود گردید ولی طور نام تمام ان کوه بزرگست که تاکنون نیز باقی است . بنابراین بدون تردید منافاتی میان نوشته ٔ لغویان و مفسران وجود ندارد. (از تاج العروس ). کوهی که بر آن خدای عزوجل تکلم کرد. (دهار).
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابوخالد. از ابان بن عثمان روایت دارد و حمادبن سلمة از او نقل حدیث کند. (از الجرح و التعدیل ج 3 ص 581). رجوع به کتا...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابوعبدالسلام ۞ بصری . از راویان حدیث بود. از ایوب بن مکرز روایت دارد و حمادبن سلمة از او نقل حدیث کند. (از الجرح و ...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن ابی اسید مالک بن ربیعه ٔ ساعدی انصاری . ابن غسیل در حدیث خود او را زبیربن منذربن ابی اسید خوانده و علی بن حسن بن...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن ابی بکر. از راویان حدیث بود. قرشی گوید: زبیربن ابی بکر (در نامه ٔ خویش ) نقل کرد از ذؤیب بن عمامه ٔ سهمی که عبدا...
زبیر. [ زُ ب َ ](اِخ ) ابن ابی هالة. صحابی بود. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). زبیربن ابی هالة، صحابی بود و وائل بن داود بوسیله ٔ بهی از او روا...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن احمدبن سلیمان زبیری . رجوع به زبیری شود.
زبیر. [ زُب َ ] (اِخ ) ابن اروح تمیمی . یکی از آن دو تن است که حامل سر مسلم بن عقیل و هانی بن عروة برای یزید بودند. عبیداﷲ زیاد پس از این ...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن اشیم اسدی . پدر عبداﷲ است و عبداﷲ یکی از شاعران مشهور دوران اموی بود و در حدود 85 هَ . ق . درگذشت . ابوالفرج اصفها...
زبیر. [ زَ ] (اِخ ) ابن باطی ٔ، پدرعبدالرحمان صحابی بود. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). ابن عبدالبر نام پدر او را باطیا ۞ ضبط کرده است . (از ت...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن بکار. از احفاد زبیربن عوام از علماء و نویسندگان انساب و اخبار عرب بود. در مدینه بسال 172 هَ . ق . متولد گردید. عهد...