زبیر
نویسه گردانی:
ZBYR
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) رشته ای است از قبیله ٔ حفیل از طایفه ٔ حُفَیل شَمَّر. (از معجم قبائل العرب از قلب جزیرة العرب تألیف فؤاد حمزه ص 162).
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
زبیر. [زُ ب َ ] (اِخ ) ابن بکار. طبیبی که ابن بیطار از او نقل آرد، ازجمله در کلمه ٔ «بهش ». (یادداشت مؤلف ).
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن بلال . از محدثانست . رجوع به طبری چ دخویه قسمت 3 ص 182 شود.
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن جناده ٔ بحری ، مکنی به ابوعبداﷲ. از راویان و مشایخ غیرمشهور حدیث بود. وی از مردم کوفه بود و از عطاء و ابن بریده ...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن حارث . ازراویان بود. رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 7 و 265 شود.
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن حارثة. از نیاکان انصار بود. رجوع به العقد الفرید چ محمد سعید عریان ج 3 ص 331 شود.
زبیر. ۞ [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن حبیش . از عرب عربا بود و صدوبیست سال عمر یافت . (تاریخ گزیده چ گراوری ص 247).
زبیر. [زُ ب َ ] (اِخ ) ابن حزیمه ٔ خثعمی . از راویان حدیث بود و از پدرش روایت دارد. محمدبن قیس اسدی و ولیدبن عبدالرحمان بن عمروبن مسافا از ...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن خبیب بن ۞ ثابت بن عبداﷲبن زبیر. از راویان حدیث بود، و از عاصم بن عبیداﷲ و هشام بن عروة روایت دارد و یعقوب بن ...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن خربود. از راویان بود و ازدی وی را مجهول الحال خوانده است . عثمان غطفانی از او روایت دارد. (از لسان المیزان ).
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن خِرّیت ۞ بصری . از راویان حدیث بود و احمدبن حنبل و یحیی بن معین وی را ثقه خوانده اند. از عکرمة ۞ و ابولبید ر...