زبیر
نویسه گردانی:
ZBYR
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن عوام . بطنی است از بنواسدبن عبدالعزی از قبیله ٔ قریش . این بطن از اولاد زبیربن عوام بن خویلدبن اسدبن عبدالعزی میباشند و بدین شاخه ها تقسیم میشوند: بنوبدر، بنورمضان ، بنومصلح ، بنومصعب بن زبیر که معروف اند به طائفه ٔ محمد وراق و بنوعروةبن زبیر که بنوغنی نیز خوانده میشود. اینان در بنایه ٔ مصر و توابع آن سکنی گزیدند و اکثر ایشان به کار کشاورزی و دام پروری پرداختند. میان خاندان زبیر با آل ابوسفیان و سپس با آل مروان پیوسته دشمنی و کینه وجود داشته تا آنجا که جنگهای خونین میان آنان درگیر شده است . (از معجم قبائل العرب از نهایة الارب قلقشندی ، البیان و الاعراب مقریزی ج 1 ص 65، اغانی چ دارالکتب ج 9 ص 21، کامل مبرد ج 1 ص 198).
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن بکار. از احفاد زبیربن عوام از علماء و نویسندگان انساب و اخبار عرب بود. در مدینه بسال 172 هَ . ق . متولد گردید. عهد...
زبیر. [زُ ب َ ] (اِخ ) ابن بکار. طبیبی که ابن بیطار از او نقل آرد، ازجمله در کلمه ٔ «بهش ». (یادداشت مؤلف ).
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن بلال . از محدثانست . رجوع به طبری چ دخویه قسمت 3 ص 182 شود.
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن جناده ٔ بحری ، مکنی به ابوعبداﷲ. از راویان و مشایخ غیرمشهور حدیث بود. وی از مردم کوفه بود و از عطاء و ابن بریده ...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن حارث . ازراویان بود. رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 7 و 265 شود.
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن حارثة. از نیاکان انصار بود. رجوع به العقد الفرید چ محمد سعید عریان ج 3 ص 331 شود.
زبیر. ۞ [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن حبیش . از عرب عربا بود و صدوبیست سال عمر یافت . (تاریخ گزیده چ گراوری ص 247).
زبیر. [زُ ب َ ] (اِخ ) ابن حزیمه ٔ خثعمی . از راویان حدیث بود و از پدرش روایت دارد. محمدبن قیس اسدی و ولیدبن عبدالرحمان بن عمروبن مسافا از ...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن خبیب بن ۞ ثابت بن عبداﷲبن زبیر. از راویان حدیث بود، و از عاصم بن عبیداﷲ و هشام بن عروة روایت دارد و یعقوب بن ...
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن خربود. از راویان بود و ازدی وی را مجهول الحال خوانده است . عثمان غطفانی از او روایت دارد. (از لسان المیزان ).