ز پای درآمدن . [ زِ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) مغلوب حریف کشتی و جز آن شدن . عاجز شدن . از کار افتادن . از پا افتادن . زمین گیر شدن . زبون شدن . زیردست شدن
: نترسد آنکه بر افتادگان نبخشاید
که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست .
سعدی .
رجوع به «زپای درآوردن » و «پای » و «از پای درآمدن » شود. || مردن . هلاک گشتن . تباه گشتن . رجوع به «پای » شود.