ز پس . [ زِ پ َ ] (ق مرکب ) مخفف از پس و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). پس از. بعد از.از بعد. از عقب . سپس . بدنبال . من بعد. ثم . مؤخر. آخر. پس . ز پی . در پی . از پشت . از پشت سر
: سپه رانی و ما ز پس برشویم
بگوییم و زآن در سخن بشنویم .
فردوسی .
ز پیشین سخن وآنکه گفتی ز پس
بگفتار دیدم تورا دسترس .
فردوسی .
این آتش و این باد و سیُم آب و ز پس خاک
هر چار موافق نه به یک جا و نه هامال .
خسروی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص
323).
سر و رویم شده چون نیل زبان گشته تمنده
ز بالا در، باران ز پس و پیش بیابان .
عسجدی .
برگ عیشی بگور خویش فرست
کس نیارد ز پس ، تو پیش فرست .
سعدی (گلستان ).
-
ز پس انداختن (چیزی را) ؛ عقب انداختن . بتأخیر افکندن . پشت سر انداختن . مورد عنایت فراوان قرارندادن . در راه آن عجله بکار نبردن . در اولین درجه ٔ اهمیت قرار ندادن
: جهان را ز پس انداز و ره خدمت او گیر
ترا راه نمودم ز حرامی و حلالی .
فرخی .
رجوع به از پس انداختن و از پس افکندن در ذیل «پس » در این لغت نامه شود.
-
ز پس بازشدن ؛ بعقب برگشتن . عقب نشینی کردن . بازگشتن
: شه طنجه تازنده از جای جنگ
ز پس بازشد تا در شهر تنگ .
اسدی (گرشاسب نامه ).
رجوع به بازپس شدن در ذیل «پس » در این لغت نامه شود.