اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زجاج

نویسه گردانی: ZJAJ
زجاج . [ زِ ] (ع اِ) ج ِ زُج ّ، بمعنی نوک آرنج : اتکأوا علی زجاج مرافقهم ؛ یعنی بر نوک آرنجهای خود تکیه دادند. (از اساس البلاغه ). رجوع به زُج ّ شود. || ج ِ زج ّ، بمعنی پیکان تیر :
و من یعص اطراف الزجاج فانه
یطیع العوالی رکبت کل لهذم ۞ .

زهیر (از لسان العرب ).


|| ج ِزج ّ، بمعنی آهن بن نیزه :
کانوا فریقین یصعون الزجاج علی
قعس الکواهل فی الکتافها شمم .

زهیربن ابی سلمی (شرح دیوان ص 158).


در بیت زیرج ِ زج ّ الرمح است :
تباری مراخیها الزجاج کأنها
ضراء احست نباءةمن مکلب .
بیت مذکور از طفیل غنوی است ، و ضِراء بمعنی «سگها» است . (از جمهرة ابن درید ج 3 ص 237). گویند: «لایقاس الصخور بالزج و لا الخرصان بالزجاج »؛ یعنی سنگ با آبگینه و کعب با پیکان برابری نکند. (از اساس ). || (بمجاز) به معنی «نیزه ها» نیز بکار رفته از باب تسمیه ٔ کل به اسم جزء. ابوحنبل طائی گوید :
لقد بلانی علی ما کان من حدث
عند اختلاف زجاج القوم سیار.

(از اقرب الموارد)(از محیط المحیط).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ضجاج . [ ض ِ ] (ع اِ) هر بار درختی که بدان طیور و سباع را سَم دهند. (منتهی الارب ). کل ّ شجرة تُسَم ﱡ بها السباع مثل الخروع و القسیب و الال...
ضجاج . [ض ِ ] (اِخ ) نام آبی است سخت شور. (معجم البلدان ).
ضجاج . [ض َ ] (ع مص ) به ستم بر کاری داشتن . (منتهی الارب ).
ضجاج . [ ض َ ] (ع اِ) دندان فیل . (منتهی الارب ). پیلسته . عاج . (منتخب اللغات ) (فهرست مخزن الادویه ). || مهره ای است . (منتهی الارب ) (من...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.