اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زجاج

نویسه گردانی: ZJAJ
زجاج . [ زَ / زُ / زِ ] ۞ (ع اِ) آبگینه ، زجاجة یکی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آبگینه که بهندی آنرا کاج گویند. (غیاث اللغات ). آبگینه و شیشه . (ناظم الاطباء). آبگینه است و هر سه حرکت در «ز» جایز است جز آنکه با کسر کمتر آید. (از تاج العروس ). گویند: لایقاس الصخور بالزجاج و الا الخرصان بالزجاج ؛ یعنی سنگ و آبگینه ، و کعب و پیکان را با هم نتوان سنجید. (از اساس البلاغة). جسمی است سخت و شکننده و شفاف که از سنگ و قلیا ساخته میشود و در تداول عامه قزاز نام دارد. (ازمحیط المحیط). آبگینه . (نصاب ). آبگینه و آبگینه ها. (کنزاللغة). آبگینه ، واحده زجاجة. (از مهذب الاسماء).در تداول عامه ٔ مصر آنرا قزاز نامند. (از قاموس عصری ، عربی - انگلیسی ). بیرونی آرد: زجاج را به رومی بالت و بهندی کاج گویند. رازی گوید: طریق سوختن آبگینه آن است که او را گرم کنند در آتش و در آب بخار اندازند تا اجزای آن از هم جدا شود. گویند، در جوار کاشان (قاشان ) روستاییست از مضافات آن که بنام قهروت معروف است و در آن موضع گیاهیست که نبات آن در روی زمین گسترده شود، و از آن در آن موضع آبگینه ٔ خام سازند و این آبگینه در غایت صفوت و لطافت بود و از نبات اوطائفه ای بنزدیک من آوردند و چنان گفتند که او را درانواع معالجات بکار برند. (از ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ). و در الجماهر آرد: پارسیان آغاز ساختن شیشه را درایام فریدون میدانند و آنرا به رومی ایوی لوسیس و بسریانی زغزوغتا ۞ گویند و زجاج گویا معرب اخیر است . زجاج را از سنگ معروف شیشه یا از رمل و قلیا میسازند و آنقدر در آتش مینهند تا شفاف و سخت شود. بگمان من ، در دانه های سنگریزه گوهرهایی است و از میان آنها تنها همین گوهر بلوری و شفاف است که با کمک قلیا و پس از مدتی طولانی بحال ذوب ماندن ، از دیگر گوهرها و اجزای سنگریزه جدا میگردد و شکل میگیرد. کف آبگینه را مسحقونیا و زبد الزجاج (کف آبگینه )، ماءالقواریر و ماءالزجاج نامند. دیسقوریدوس گوید: در فلسطین گیاهیست بنام حشیشة الزجاج ۞ که چون آنرا تر کنند و بر آبگینه مالند پلیدی و چرک آن ببرد. حمزه گوید: در قریه ٔ قهرود کاشان گیاهیست که بر زمین میگسترد، و سپس متحجر وشفاف و مانند آبگینه سفید میشود اما شکل آن مانند گیاهان است . حمزه گوید: من خود قطعه هایی از آن نوع زجاج دیده ام . بستانی آرد: زجاج را پیشینیان از کهن ترین زمان شناخته بودند اما زمان و مکان و چگونگی اکتشاف آن تاکنون بدقت معلوم نشده است . برخی بر آن شده اند که آبگینه را عبریان قدیم بکار می برده اند، بدلیل این که در سفر ایوب از تورات (ترجمه ٔ عربی ) سخن درباره ٔ حکمت چنین آمده : «لایعادلها الذهب و لا الزجاج ». (سفر ایوب 28:17). اما این استدلال خالی از اشکال نیست ، زیرا لفظ زجاج را نخستین کسی که تورات را از عبری به عربی برگردانده (کشیش ایرونیموس ) بکار برده و معلوم نیست که مترجم مزبور لفظ زجاج را بجای چه کلمه ای گذارده و کلمه ٔ اصلی به چه معنی بوده . شاید کلمه ٔ اصلی تنها بر یک گوهر درخشان دلالت داشته نه خصوص آبگینه . مؤید این سخن آن است که دیگر مترجمان تورات بجای زجاج ، الماس ، سنگ یمنی یا بلور و مانند آن بکار برده اند. بلینوس فینیقیان را مخترع آبگینه دانسته است . کهن ترین شیشه ٔ شفاف که تاکنون بدست آمده ظرفی است زردرنگ که صورت شیر و نام و القاب پادشاه آشور (سرحون )، برآن عمیقاً حفر شده است . این ظرف متعلق به 719 ق .م . و اکنون در موزه ٔ انگلستان محفوظ است . (از دائرةالمعارف بستانی ) ۞ :
صفای خاطر او منهی مسالک غیب
چنانکه منهی دیوان من صفای زجاج .

اثیرالدین اخسیکتی .


سحرگهی که ریاحین بناله ٔ دراج
فراز تخت زبرجد نهند جام زجاج .

(منسوب به مولوی ).


زجاج جوهرش سنگ آتشزنه است . و در همه ملکها باشد و کدورت و صفایش بصنعت سازنده تعلق دارد. و بهترین صانعان این جوهر در حلب اند. (نزهةالقلوب ج 2 چ لیدن ص 205).
چرا همی شکنی جان من ز سنگ دلی
دل ضعیف که باشد بنازکی چو زجاج .

حافظ.


رجوع به تذکره ٔ انطاکی ، جامع ابن بیطار، تحفه ٔ حکیم مؤمن ، مخزن الادویه ، الجماهر بیرونی ص 100 و 101 و نیز رجوع به زجاج ابیض ، زجاج فرعونی ، مینا، زجاج مصنوعی ، زجاج معدنی ، زجاجة، زجاجی ، زَجّاج ، زجاج ، زجاجیة، بلور، زبد الزجاج ، حشیشة الزجاج ، آبگینه ، شیشه ، قواریر و قارورة شود.
- بساط زجاج ؛ فرشی از شیشه :
چنان به عربده قلب عدو بهم شکند
که شیربچه گشایند بر بساط زجاج .

نظیری .


رجوع به زجاج شود.
- زجاج حیری ؛ نوعی زجاج (شیشه ) است . (از دزی ج 1 ص 581).
- زجاج رومی ؛ نوعی زجاج (شیشه ) است . (از دزی ج 1 ص 581).
- زجاج صوری ؛ نوعی زجاج (شیشه ) است . (از دزی ج 1 ص 581).
- زجاج مصری ؛ نوعی از آبگینه ٔ مصنوعی است . رجوع به الجماهر بیرونی ص 227 شود.
|| چیزی که بصورت قندیل از آبگینه ٔ سفید و شفاف سازند. (غیاث اللغات ). ج ِ زجاجة، بمعنی قندیل است . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة) :
آن زجاجی که ندارد نور جان
بول قاروره ست قندیلش مخوان .

مولوی (مثنوی ).


جسمشان مشکوة دان جانشان زجاج
تافته بر عرش و افلاک این سراج .

مولوی (مثنوی ).


زجاج راست ز مصباح روشنی همه وقت
وجود اوست چو مصباح و کائنات زجاج .

سروش .


|| شیشه ای که در آن عرق پر کنند. (از غیاث اللغات ). قواریر(ج ِ قارورة: بطری ). (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). قواریر است ۞ ، واحد آن زجاجة. (از متن اللغة) :
لطف تو از قهر تو پیدا چو آب اندر زجاج
عفو تو در خشم تو پنهان چو ۞ مغز اندر عظام .

انوری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
زجاج . [ زِ ] (ع اِ) دندانهای پیشین (انیاب ). (از لسان العرب ). || زجاج الفحل ، دندان نیش شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). انیا...
زجاج . [ زِ ] (ع اِ) ج ِ زُج ّ، بمعنی نوک آرنج : اتکأوا علی زجاج مرافقهم ؛ یعنی بر نوک آرنجهای خود تکیه دادند. (از اساس البلاغه ). رجوع به...
زجاج . [ زَ ] (ع اِ) قطرب در مثلثات زجاج را به معنی دانه ٔ میخک آورده است . (تاج العروس ). میخک . (از اقرب الموارد) (از المعجم الوسیط) (از ا...
زجاج . [ زَج ْ جا ] (ع ص ) آبگینه ساز. (آنندراج ) (منتهی الارب ). آبگینه گر. (مهذب الاسماء) (دهار). سازنده ٔ زجاج . (از تاج العروس ) (از متن اللغ...
زجاج . [ زِ ] (اِخ ) جاییست در دهناء. ذوالرمه گوید: «فظلت بأجماد الزجاج سواخطا» ۞ ؛ یعنی خران از ارتفاعات زمین خشمگین گردیدند (اَجماد، ج ِ ...
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) (ابراهیم ) ابواسحاق ، شیخ ابوالقاسم عبدالرحمان زجاجی . (از منتهی الارب ). لقب یکی از ائمه ٔ نحو است ، و صاحب لب الال...
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) احمدبن حسین ، مکنی به ابوبکر. از نحویان اواسط قرن چهارم هجری و همزمان المطیع ﷲ عباسی (334 - 363هَ . ق .) بود. (از ...
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) اسحاق بن محمدبن اسحاق . از راویان حدیث بود. ابونعمیم اصفهانی آرد: اسحاق از اهل عبادت بود و دیر زمانیست که درگذشت...
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) جنیدبن محمد بغدادی ، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به زجاج . صاحب حبیب السیر آرد: در همین سال (296هَ . ق .) سید الطائفه...
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) عیسی بن یعقوب بن جابر، مکنی به ابوموسی . وی از مردم بغداد و نابینا بود. ازابومکنس بن دینار روایت دارد و ابوبکر احمد...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.