زجاج
نویسه گردانی:
ZJAJ
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) اسحاق بن محمدبن اسحاق . از راویان حدیث بود. ابونعمیم اصفهانی آرد: اسحاق از اهل عبادت بود و دیر زمانیست که درگذشته . از محمودبن فرج و طبقه ٔ او حدیث شنیده است . پدرم بواسطه ٔاو از محمودبن فرج از ابوعثمان ... از عکرمه از ابن عباس از پیغمبر (ص ) روایت کند. (از اخبار اصفهان ).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
ضجاج . [ ض ِ ] (ع اِ) هر بار درختی که بدان طیور و سباع را سَم دهند. (منتهی الارب ). کل ّ شجرة تُسَم ﱡ بها السباع مثل الخروع و القسیب و الال...
ضجاج . [ض ِ ] (اِخ ) نام آبی است سخت شور. (معجم البلدان ).
ضجاج . [ض َ ] (ع مص ) به ستم بر کاری داشتن . (منتهی الارب ).
ضجاج . [ ض َ ] (ع اِ) دندان فیل . (منتهی الارب ). پیلسته . عاج . (منتخب اللغات ) (فهرست مخزن الادویه ). || مهره ای است . (منتهی الارب ) (من...