زجاج
نویسه گردانی:
ZJAJ
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) جنیدبن محمد بغدادی ، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به زجاج . صاحب حبیب السیر آرد: در همین سال (296هَ . ق .) سید الطائفه شیخ ابوالقاسم جنیدبن محمد نهاوندی بغدادی از عالم انتقال نمود. لقبش قواریری و زجاج و خزاز است ، و او را قواریری و زجاج از آن گویند که پدروی آبگینه فروختی و چنانچه در تاریخ امام یافعی مذکور است شیخ جنید بعمل خز مشغولی مینمود لذا خزاز لقب یافت . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 289). رجوع به ریحانة الادب ، و جنید و قواریری در این لغت نامه شود.
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
ضجاج . [ ض ِ ] (ع اِ) هر بار درختی که بدان طیور و سباع را سَم دهند. (منتهی الارب ). کل ّ شجرة تُسَم ﱡ بها السباع مثل الخروع و القسیب و الال...
ضجاج . [ض ِ ] (اِخ ) نام آبی است سخت شور. (معجم البلدان ).
ضجاج . [ض َ ] (ع مص ) به ستم بر کاری داشتن . (منتهی الارب ).
ضجاج . [ ض َ ] (ع اِ) دندان فیل . (منتهی الارب ). پیلسته . عاج . (منتخب اللغات ) (فهرست مخزن الادویه ). || مهره ای است . (منتهی الارب ) (من...