زجاجی
نویسه گردانی:
ZJAJY
زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) فضل بن احمدبن محمد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
زجاجی . [ زُ جی ی ] (ع اِ) یک نوع پرنده است . یاقوت در ج 1 ص 15 و 85 کتاب خود از آن یاد کرده . ۞ در برخی از نسخ ، زجاحی ، رجاحی و زجاجی ...
زجاجی . [ زُ ] (ع ص نسبی ) منسوب به زجاج (شیشه ، گوهر شفاف ). || آبگینه فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از تاج العروس ) (دهار) (از متن الل...
زجاجی . [ زَج ْ جا ] (ص نسبی ) منسوب به زجاج بمعنی آبگینه ، و مراد از آن آبگینه ساز باشد. (ناظم الاطباء).
زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) ۞ شاعری است که ظاهراً در قرن هفتم هجری در تبریز میزیسته است . جوینی آرد: در تبریز شاعری است که او را زجاجی گویند، ا...
زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) ابراهیم بن محمدبن ابراهیم بن محمد، مکنی به ابواسحاق مروزی . از اهل مرو بود و در بغداد حدیث میگفت . از ابوحامد احمدبن مح...
زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) ابراهیم بن یوسف بن محمد، مکنی به ابواسحاق و مشهور به زجاجی . از اکابر عرفای عهد متوکل عباسی (232 - 247هَ . ق .) و از اص...
زجاجی . [ زَج ْ جا جی ی ] (اِخ ) ابوالحلی سوار. مردی فاضل و ادیب بود و مصنفاتی نیکو در ادب پرداخته است . وی از مردم زجاجة (قریه ای به صعید...
زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) ابوالعباس نحوی . همزمان ابن الرومی ، اخفش و قاسم بن عبید بوده است . رجوع به خاندان نوبختی تألیف اقبال ص 199 شود.
زجاجی . [ زَج ْ جا جی ی ] (اِخ ) ابوشجاع ، از قریه ٔ زجاجه ٔ صعید مصر. در روزگار صلاح الدین ایوبی بود و فتنه ای انگیخت و مردی از بنی عبدالقوی را...
زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) احمدبن علی بن عبداﷲبن منصور طبری مؤدب ، مکنی به ابوبکر. وی در بغداد سکونت داشت و هم در آنجا به نقل حدیث پرداخت . ا...